به رگهاى دل این آدمى گوشتپارهاى آویزان است که شگفتتر چیز که در اوست آن است ، و آن دل است زیرا که دل را مادهها بود از حکمت و ضدهایى مخالف آن پس اگر در دل امیدى پدید آید ، طمع آن را خوار گرداند و اگر طمع بر آن هجوم آرد ، حرص آن را تباه سازد ، و اگر نومیدى بر آن دست یابد ، دریغ آن را بکشد ، و اگر خشمش بگیرد بر آشوبد و آرام نپذیرد ، اگر سعادت خرسندىاش نصیب شود ، عنان خویشتندارى از دست بدهد ، و اگر ترس به ناگاه او را فرا گیرد ، پرهیزیدن او را مشغول گرداند ، و اگر گشایشى در کارش پدید آید ، غفلت او را برباید ، و اگر مالى به دست آرد ، توانگرى وى را به سرکشى وادارد ، و اگر مصیبتى بدو رسد ناشکیبایى رسوایش کند ، و اگر به درویشى گرفتار شود ، به بلا دچار شود ، و اگر گرسنگى بى طاقتش گرداند ، ناتوانى وى را از پاى بنشاند ، و اگر پر سیر گردد ، پرى شکم زیانش رساند . پس هر تقصیر ، آن را زیان است ، و گذراندن از هر حد موجب تباهى و تاوان . [نهج البلاغه]
نوشته شده توسط: مریم واحدی طبس
صدای کودکی می آیداز دور
دلش لبخند می خواهد...
صدای انفجارظلم می آید...
دل آن دختر کوچک،
نوازش می کند از دور
عروسک های کوچک را...
دلم از دور می خواهد
که آن کودک،
بگیرد در میان خود
زمین وخاک میهن را...
ولی افسوس،
که مادر می رود با دود...
که میهن می شود نابود...
که مردی نیست..
که انسان نیست.....
پنج شنبه 103 آذر 8
کل: 369141 بازدید
امروز: 96 بازدید
دیروز: 30 بازدید
فهرست
[خـانه]
[ RSS ]
[ Atom ]
[شناسنامه]
[پست الکترونیــک]
[ورود به بخش مدیریت]
پیوندهای روزانه
آشنایی با من
لوگوی خودم
حضور و غیاب
یــــاهـو
لوگوی دوستان
لینک دوستان
دسته بندی یادداشتها
آرشیو
اشتراک
طراح قالب