این داستان ابتدا یک داستان طنزه درباره شنل قرمزیه اما آخرش چیزی رو می خواد ثابت کنه
شما بگین هدف نویسدنده از نوشتن این داستان چی بوده
نظرای شما گلها همیشه منو شاد کرده از همتون تشکر فراوان
یکی بود یکی نبود ،
غیر از خدای مهربون هیچ کس نبود .
یه روز مادر شنل قرمزی رو به دخترش کرد و گفت :
عزیزم چند روزه مادر بزرگت موبایلش رو جواب نمیده .
هرچی اس ام اس هم براش میزنم باز جواب نمیده .
آنلاین هم نشده چند روزه . نگرانشم . چند تا پیتزا بخر با یه اکانت ماهانه براش ببر . ببین حالش چطوره .
شنل قرمزی گفت : مامی امروز نمیتونم .
قراره با پسر شجاع و دوست دخترش خانوم کوچولو و خرس
مهربون بریم دیزین اسکی .
مادرش گفت :
یا با زبون خوش میری . یا میدمت دست داداشت گوریل انگوری لهت کنه .
شنل قرمزی گفت : حیف که بهشت زیر پاتونه . باشه میرم .
مادرش گفت : زود برگرد . قراره خانواده دکتر ارنست بیان. می خوان ازت خواستگاری کنن واسه پسرشون .
شنل قرمزی گفت : من که گفتم از این پسر لوس دکتر خوشم نمیاد . یا رابین هود یا هیچ کس . فقط اون و می خوام .
شنل قرمزی با پژوی ??? آلبالوئی که تازه خریده از خونه خارج میشه . بین راه حنا دختری در مزرعه رو میبینه .
شنل: حنا کجا میری
حنا : وقت آرایشگاه دارم . امشب یوگی و دوستان پارتی دعوتم کردن .
شنل : ای نا کس حالا تنها میپری دیگه !!!
حنا : تو پارتی قبلی که بچه های مدرسه آلپ گرفته بودن امل بازی در آوردی .
بهت گفتن شب بمون گفتی مامانم نگران میشه . بچه ها شاکی شدن دعوتت نکردن .
شنل : حتما اون دختره ایکبری سیندرلا هم هست
حنا : آره با لوک خوشانس میان .
شنل : برو دختره ............ ......... ......... ......... ....
( به علت به کار بردن الفاظ رکیک غیر قابل پخش بود )
شنل قرمزی یه تیک آف میده و به راهش ادامه میده . پشت چراغ قرمز چشمش به نل می خوره !!!
ماشینا جلوش نگه میداشتن اما به توافق نمی رسیدن و می رفتن .
میره جلو سوارش میکنه .
شنل : تو که دختر خوبی بودی نل !!!
نل : ای خواهر . دست رو دلم نذار که خونه . با اون مرتیکه ...... راه افتادیم دنبال ننه فلان فلان شدمون .
شنل : اون که هاج زنبور عسل بود .
نل : حالا گیر نده . وسط راه بابا بزرگمون چشمش خورد به مادر پرین رفت گرفتش .
این دختره پرین هم با ما نساخت ما رو از خونه انداختن بیرون . زندگی هم که خرج داره . نمیشه گشنه موند .
شنل قرمزی : نگاه کن اون رابین هود نیست کیف اون زن رو قاپید .
نل : آره خودشه . مگه خبر نداشتی چند ساله زده تو کاره کیف قاپی . جان کوچولو و بقیه بچه ها هم قالپاق و ضبط بلند میکنن .
شنل قرمزی : عجب !!!!!!!!!!!!
نل : اون دوتا رو هم ببین پت و مت هستن . سر چها راه دارن شیشه ماشین پاک می کنن .
دخترک کبریت فروش هم چهار راه پائینی داره آدامس میفروشه .
شنل قرمزی : چرا بچه ها به این حال و روز افتادن
نل : به خودت نگاه نکن . مادرت رفت زن آقای پتیول شد . بچه مایه دار شدی . بقیه همه بد بخت شدن .
بچه های این دوره و زمونه نمی فهمن کارتون چیه . شخصیتهای محبوبشون شدن دیجیمون ها دیگه با حنا و نل و یوگی و .... خانواده دکتر ارنست حال نمی کنن .
ما هم مجبوریم واسه گذران زندگی این کارا رو بکنیم.
آخه این چه زندگی ای.